وقتی اراده باشد، خیلی چیزها رنگ و رویش تغییر میکند. خیلی چیزها سختیاش را از دست میدهد. وقتی اراده باشد، درسخواندن در یک اتاق کوچک با چند خواهر و برادر قد و نیمقد، چندان هم دور از ذهن نیست.
اراده از یک دانشآموز، یک مخترع میسازد. در این گزارش، دو جوان از محله اسماعیلآباد از شب و روزهایی میگویند که ماحصل آن، چندین و چند اختراع است.
امیر روشنضمیر متولد۱۳۶۱ است و در خانوادهای پرجمعیت به دنیا آمده. او درکنار پنج پسر و دو دختر در خانهای ۴۵ متری رشد میکند. پدرش، راننده کامیون است و مادرش در محله خیاطی میکند.
به قول خودش، همه رگ و ریشهاش متعلق به محله اسماعیلآباد یا همان محله وحدت کنونی است. همه خواهرها و برادرهایش، درس را نصفه و نیمه رها کردند و در این بین تنها او به درس و مدرسه علاقه داشته است؛ «وقتی هشتبچه قدونیمقد در خانهای کوچک با هم باشند، کنترلشان سخت میشود. مادرم از پس ما برنمیآمد.
بالاخره این شلوغی، کار دستمان داد. یک روز با برادرم آتشبازی میکردیم. دستم بهشدت سوخت و تا مچ آسیب دید؛ بهطوریکه تا سالها انگشتهایم باز نمیشد. این اتفاق، زندگیام را زیرورو کرد.
گوشهگیر شدم. دوست نداشتم درس بخوانم. افت تحصیلیام آنقدر ادامه پیدا کرد که پدرم در بیرجند تصادف کرد. وقت امتحانها بود و من درس و مدرسه را رها کردم و به بیرجند رفتم. غیبت در امتحانها همان و مردود شدن همان.
به خودم آمدم، دیدم همه همسنوسالهایم قبول شدهاند و به پایه بالاتر رفته و من در کلاس تنها ماندهام. این موضوع انگار تکانم داد. با خودم گفتم باید زندگیام را تغییر بدهم.»
تا آن دست سوخته برای امیر دست بشود، بارها جراحی میشود؛ «سوختن دستم روی اعتمادبهنفسم تاثیر گذاشته و آن را پایین آورده بود. از سوم راهنمایی تصمیم گرفتم ورزش کنم تا حال و روزم بهتر بشود. با یکی از دوستانم از اسماعیلآباد به باشگاهی در چهارراه راهآهن میرفتم.
تکواندو را خیلی دوست داشتم و تا مرحله کمربند قرمز هم پیش رفتم. بعد دانشگاه قبول شدم و ورزش را رها کردم. با وجود این، تاثیر ورزش را در زندگیام بهوضوح میدیدم که در افزایش اعتماد بهنفسم موثر بود.»
«دبیرستان، رشته ریاضی فیزیک را انتخاب کردم. با اینکه سخت بود، کوتاه نیامدم. اولین دیپلمه خانواده و دومین فرزند خانواده بودم و در آن شلوغی و سروصدا نمیشد برای کنکور بخوانم.
سه سال پشت کنکور ماندم و بالاخره تصمیم گرفتم شرایط را تغییر دهم.» امیر بهکمک برادرش گوشه حیاط، اتاقی ۲ در ۲ میسازد تا برای کنکور در آنجا و به دور از سروصدای خانه، درس بخواند. از آن روز به بعد، صبحش را همانجا شب میکند و شب تا صبح را هم به مطالعه میگذراند. همان سال، کاردانی دانشگاه آزاد بیرجند قبول میشود.
سال دوم دانشگاه، یکی از دوستانش از او میخواهد برای کار به عسلویه بروند. در آنجا تحمل شرایط برایشان سخت میشود و برمیگردند؛ «بعد از برگشت، تازه فهمیدم با اینکه در یک رشته فنی درس میخوانم، کاری بلد نیستم.
تصمیم گرفتم در شهری که درس میخوانم، دوره آموزشی فنیوحرفهای را بگذرانم. ۲۵۰۰ ساعت آموزش دیدم که این دورهها بعدها خیلی به کارم آمد. علاوهبراین برای هزینههای تحصیلم در بیرجند راویزبندی میکردم. پدرم هم کمکم میکرد.»
بعداز کاردانی، آزمون میدهد و در رشته مکانیک وارد دانشگاه آزاد مشهد میشود. این زمان، دوره آشنایی او با سعید شادکام است؛ «همه در این دوران به فکر درسهای کلاسی بودند، اما من حواسم به طرح پایاننامهام بود. بهدنبال یکی مثل خودم میگشتم که اهل ایدهپردازی باشد.
مدتی را صرف دیدن ۷۰۰ فیلم ساخت قطعات کردم. دیدن این فیلمها ایدههای خوبی بهذهنم رساند. برای طرح پایاننامه با سعید، آشنا شدم و با هم بازوی مکانیکی ساختیم. از آن به بعد، من ایده میدادم و سعید طراحی میکرد.»
«پساز ساخت بازو، من و سعید به فکر ساخت انگشت مصنوعی افتادیم. انگشت را که ساختیم، آن را روی دست یکی از کارگرهای شرکتی که در آن کار میکردم، امتحان کردیم. آن کارگر یک انگشت نداشت و انگشت، روی دستش جواب داد. پساز آن به فکر ساخت دست مصنوعی افتادیم.
آقای نیکفرجام یکی از مهندسان که میشناختیم هم، چنین فکری در سر داشت. با پشتیبانی مهندس قدمی، ساخت دست مصنوعی را در یک اتاق دانشگاه آزاد شروع کردیم. البته بیشتر کارها در همان اتاق ۲ در ۲ گوشه حیاط ما انجام میشد.
سعید همیشه با من بود و ما دو نفر تا ساعتها با هم کار میکردیم. در این دوره متاهل شده بودم و در شرکتی کار میکردم. گاهی ۷ صبح تا ۱۰ شب سرِ کار بودم و سعید کارها را دنبال میکرد.»
تا حالا سهدست مصنوعی ساختهاند؛ هرکدام شکل کاملی از دست قبلی. انگشتها مانند یک دست طبیعی باز و بسته میشود. پروتز دست را هم نیکفرجام ساخته و اگر در کشور کسی پیدا شود که هوش مصنوعی را وارد کار کند شاهکاری میشود که افراد بیدست را به وجد خواهد آورد؛ «دستی که ساختهایم، نشان میدهد ما توانایی خودکفایی داریم. در واقع کار را تا آنجا که به مکانیک مربوط میشود، انجام دادهایم و کامل است. طرح قبلی که تا حالا در این زمینه اجرا شده، بهاندازه دستی که ما ساختیم، کامل نیست.»
او و دوستانش تا حالا ۲۰ میلیونتومان از بودجه شخصی برای این طرح هزینه کردهاند. ساعتها و ساعتها برای ساختش زمان گذاشتهاند که به قول خودشان اگر بهجای آن، درس میخواندند، حالا دکتر بودند.
تا حالا از اختراعاتی که داشتهاند، یکریال هم درآمد نداشتهاند. بارها و بارها با مسئولان مختلف جلسه گذاشتهاند، اما مسئولان انتظار دارند کار کاملا تکمیل شود و بعد به تولید انبوه برسد. مثلا دست مصنوعی، پروتز داشته باشد؛ درحالیکه بهگفته روشنضمیر، این اقدام به حمایت مالی نیاز دارد و اگر این حمایت باشد، تکمیلکردن طرحها دشوار نیست.
این دو دوست آسیابی نیز ساختهاند که مواد را به ذرات نانو تبدیل میکند. در واقع آهن را به شکل ذرات نانو درآوردهاند. برای تست آن از دانشگاه فردوسی کمک خواستند، اما پاسخ شنیدند که باید ۴۰۰ هزار تومان به حساب دانشگاه واریز شود تا این تست انجام گیرد. روشنضمیر و شادکام هم که دخلوخرجشان بهخاطر صرف وقت و هزینه برای اختراعات با هم نمیخواند، قبول نکردند.
روشنضمیر معتقد است اگر شهرداری با آنها همکاری کند، با صرف هزینه مناسب میتوانند کمپ غدیر را به مرکز مناسبی برای اسکان تبدیل کنند؛ «همهساله زائران بسیاری با مشکل اسکان روبهرو هستند.
بعضیهایشان در چادر، شب را صبح میکنند و گاه حتی گازگرفتگی جانشان را گرفته است. اگر شهرداری با ما همکاری کند، کانکسهایی طراحی میکنیم که در فضایی کوچک، تمام امکانات یک خانه را داشته باشد. شهرداری میتواند کانکسها را با بهایی مناسب به زائر اجاره دهد.»
یکی از اهالی محله اسماعیلآباد، رفتگری بوده که در حاشیه صدمتری توسط یک راننده خوابآلود کشته میشود. این حادثه آنقدر آنها را به فکر وامیدارد که باعث میشود به فکر ساخت لباسی ویژه رفتگرها بیفتند.
این دو دوست میگویند با موافقت شهرداری میتوان لباسی ویژه رفتگرها طراحی کرد که در خودرو هم نرمافزاری برایش نصب شود. با نزدیکشدن به رفتگرها زنگ هشدار به صدا درمیآید و راننده متوجه حضور رفتگر در حاشیه جاده میشود.
سعید شادکام متولد۱۳۶۹ است و در کاشمر به دنیا آمده. پدرش درکنار معلمی تعمیرات لوازم منزل انجام میداد. خودرو هم تعمیر میکرد. شادکام علت علاقهاش به این امور را همین فنیبودن پدرش میداند؛ «در خانه ما همیشه دل و روده ضبط و رادیو و دیگر لوازم برقی وسط خانه بود و من با علاقه به بازوبستهشدن آنها نگاه میکردم.
کار به جایی رسید که من هم مهندسی میکردم و معمولا هم ختم به خیر نمیشد! معمولا بلایی سر لوازم صوتی مردم میآوردم که پدرم بهسختی میتوانست رفع و رجوعش کند. آنقدر به این امور علاقه داشتم که به درس و مدرسه بیتوجه بودم. یک بار در دوره راهنمایی، مدیر مدرسه از کیفم ضبط صوتی درآورد.
خانه را که عوض کردیم، پدرم ماشین هم تعمیر میکرد. خانه، حیاط خیلی بزرگی داشت. پدرم ماشین را کامل باز میکرد و دوباره آن را جمع میکرد. با علاقه در این کار کمکش میکردم. کلا فنی بار آمدم و همین فنیبارآمدن بعدها خیلی کمکم کرد.»
از دوره دبیرستان کمکم به درس و مدرسه علاقهمند میشود؛ اولین سالی که کنکور میدهد، دانشگاه قبول میشود و طراحی جامدات، او و روشنضمیر را به هم گره میدهد. او همان دانشجویی میشود که روشنضمیر به دنبالش بوده تا با هم طرح خوبی برای پایاننامه ارائه کنند.
«جلسه دفاع پایان نامهمان که موضوع آن، ساعت بازوی روباتیک بود، برخلاف پایاننامههای دیگر ۵ ساعت طول کشید. مدام از ما سوال میکردند و جواب میدادیم. بهترین نمره را گرفتیم و همین پایاننامه موفق باعث ایجاد همکاری و رفاقتی عمیق بین من و امیر شد.»
بازوی روباتیک را به نمایشگاه صنایع دفاع قوچان میبرند. از طریق صنایع دفاع پیگیر میشوند تا شاید بشود این اختراع را گسترش بدهند، اما کار به جایی نمیرسد.
کمبود آب باعث میشود طرح آبیاری قطرهای و کنترل از راه دور به ذهنشان خطور کند. وجود مشکل در پاککردن زعفران باعث میشود آنها به فکر ساخت پاککننده زعفران بیفتند. قطعشدن انگشت یا دست کارگران، ساخت دست و انگشت مصنوعی و... را رقم میزند. در کل به گفته خودشان، از هر مشکل الهام میگیرند و اگر حمایت شوند، میتوانند کارهای بزرگی انجام دهند.
این دو دوست عضو بنیاد نخبگان کاشمر هستند و پروژه دست مصنوعی آنها در نمایشگاه فناوری برتر مخترعان، مقام اول را کسب کرده است؛ باوجوداین حتی برای ثبت اختراعاتشان مشکل دارند. بعضی از اختراعاتشان را رسانهای نمیکنند؛ چون نگران ازدستدادن طرحشان هستند.
روشنضمیر در این مورد میگوید: اگر مسئولان کمک کنند، در همان اسماعیلآباد که ما در آن زندگی میکنیم هم نخبه کم نیست. من و سعید بارها در محله به مصرف مواد دعوت شدهایم.
جالب است که بین مصرفکنندگان مواد هم نخبه کم نیست. اما مسئولان هم به این افراد، بیتوجه هستند و هم به امثال من که اگر حمایت شویم، میتوانیم برای کشور و مردممان موثر باشیم. ما حتی برای ثبت اختراعمان پول نداریم. هر ثبت ۵ میلیونتومان هزینه دارد و ما فقط آنقدری پول داریم که زندگی روزمرهمان را بگذرانیم و طرحهایمان را عملی کنیم، نه بیشتر.
او در پایان از مسئولان میخواهد در بهپایانبردن طرحها و بهثمررساندن اختراعات کمک کنند و میگوید: به ما وام بدهید، برمیگردانیم. فقط دستمان را بگیرید تا بتوانیم اختراعاتمان را به ثمر برسانیم.ساخت دست با دست خالی کار راحتی نیست. کاش کسی هم به فکر جیب خالی و مغز پر مخترعان و استعدادهای نهفته شهرمان بود.
*این گزارش شنبه ۲۵ اردیبهشت ۹۵ در شمـاره ۱۹۷ شهرآرامحله منطقه ۲ چاپ شده است.